نتایج جستجو برای عبارت :

اعجازِ ناز

معلم معنیِ اعجازِ با عشق اشت
دلیل و جرئتِ پروازِ با عشق است
به راز علم هر کس واقف آمد، گفت
معلم صاحب این رازِ با عشق است
اگر در راه دانش انتهایی نیست، بی شک
سر آغاز مسیر آغازِ با عشق است
به ساز علم می رقصند آنان که یقین کردند
قلم در دست او، یک ساز با عشق است
برای باغ گل، یک باغبان کافیست
معلم چون که انسان سازِ با عشق است
اگر در آسمان علم پر پر می زنی، یعنی
معلم باعثِ پروازِ با عشق است
#حمید_رفایی 
#روز_معلم_مبارک
@hamidrefaeipoem
حالا که هنوز صدای سنج و دمام در گوشم است!حالا که هنوز هرم گرمای خیمه های سوزان را روی صورتم حس میکنم!حالا دلم بیقرار حرمِ شما شده!در دلم غوغاییست نگفتنی!اخ که دلم لک زده برای آن دو روزی که در حرمتان بیتوته کرده بودم.خاطرتان هست؟دو روز قبل از اربعین با جسمی رنجور پای پیاده خودم را به حرمتان رساندم!خاطرتان هست که دم دستی ترین احتیاجِ دنیوی مرا به گونه ای شگفت آور توسط زنی از بغداد برآورده کردید؟خاطرتان هست شبِ آخر که میخواستم برای وداع به حرمِ
اعجازِ قرص کامل درخشان ماه همیشه برایم تسلی خاطر بوده است. اینکه اگر خورشید رفته است، ماه را فرستاده است تا تو در تنهاییِ بی نور نمانی. اما خیلی وقت‌ها آنقدر با حسرت به غروب خورشید خیره میشویم که یادمان میرود که ماهی بالای سرماست که خورشید به مهر نورش را به صورتش پاشیده است.
من آرامش را در کمی دورتر ایستادن و از کمی دورتر نظاره کردن میبینم. وقتی دورتر می‌ایستم میبینم هیچ چیزی آنقدر ارزشش را نداشته که یادم برود زندگی کنم. آرامش خودِ خودِ بی و
اعجازِ
ناز
 متفکری معتقد بود انسان ذاتا خود خواه است  و وصل را مرگ ِ عشق میدانست.یکی از روانشناسان
، انسان را ذاتا دگر خواه توصیف می کرد و وصل را موجب قوام ِعشق میدانست و اما
فرضیه ی من:
نویسنده
معتقده قبل عاشقی رو بی خیال،وصل هم،کاری باهاش نداریم فعلا ،طبیعتا وقتی موجود
نیازش برطرف شد دیگه میلی به ادامه رابطه نداره!
حالا
ببینیم دستگاه آفرینش که عقلای عالم توی دقت و نظم اون، حیرون موندند،فکری به حال
این موضوع کرده یا نه؟
بله ، هر
چی هست زیر س
گل‌آرایی حرم حضرت زینب کبری(س): توسط خادمان آستان قدس‌رضوی::خادمان آستان قدس رضوی، حرم عقیله بنی هاشم «حضرت زینب کبری (س)»، را در آستانه میلاد با سعادتشان گل آرایی کردند 
زینب که شدی تا عشق را معنا کنیکربلا را تا ابد با اشکِ خود احیا کنیروح بخشیدی به آیینِ پدر بعد از نبیپیروی از مادرِ خود حضرتِ زهرا(س)کنیسوختی چون شمع در پای ولایت تا فقطبیرقِ سرخِ حسین را در زمین بر پا کنیای علَم بر دوش از کرببلا تا شامِ غم ای که با لبخندِ اشکت درد را زیبا کنی
فانوس، در عطش شعله ای می سوخت، کبوتر، از چشم آسمان، افتاده بود، دریا، غرق در رخوت بود، زمین، خورشید را طواف نمی کرد، چهره ی باغ، چروکیده بود، جامه ی شب در دست و پای سپیده، می افتاد، سکوت، آخرین نفس های خود را از تنگی سینه اش، برون می داد؛ بوف ویرانگی، روی دیوار شب، شوم، می خواند؛ لب های خشک دهکده، تاول زده بود؛ وطن، با خود، بیگانه بود وخودی در وطن.
ناگهان از پشت حصار شب، نمای مردی پدیدار شد، مردی که اسرافیل شد در صور بیداری و امواج نگاهش، کویر
 
فانوس، در عطش شعله ای می سوخت، کبوتر، از چشم آسمان، افتاده بود، دریا، غرق در رخوت بود، زمین، خورشید را طواف نمی کرد، چهره ی باغ، چروکیده بود، جامه ی شب در دست و پای سپیده، می افتاد، سکوت، آخرین نفس های خود را از تنگی سینه اش، برون می داد؛ بوف ویرانگی، روی دیوار شب، شوم، می خواند؛ لب های خشک دهکده، تاول زده بود؛ وطن، با خود، بیگانه بود وخودی در وطن.
ناگهان از پشت حصار شب، نمای مردی پدیدار شد، مردی که اسرافیل شد در صور بیداری و امواج نگاهش، کوی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها